قطعه ای از بهشت خدا
هنگامی که بلبلان نغمه سر می دهند و بچه ها با شادی وارد گلستان مدرسه می شوند ، پیچکهای سبز با آهنگ شا دی آنها می رقصند و از دیوار گلستان بالا می روند و درختان همراه با آن ها،با نشاط ، شاخه های خود را در هوا پیچ و تاب می دهند.ومعلمان ،با دل های پرمهر،درهای بوستان علم را با کلید محبت می گشایند و گل های تشنه را به گشت و گذار در این بوستان دعوت می کنند تا از سر چشمه های آن بنوشند و سیراب شوند .
آن جا جایی است که پنجره هایش به سوی آسمان باز است ،آسمان علم. و همه می توانند در آنجا پرواز کنند و آن قـدر اوج بگیرند که دیگر آنچه را روی زمین است کوچک در یابند .
آن جا جایی است که با هر وزش نسیم ، بوی گلهای محبت هوایش را آکنده و رهگذران را سرمست می کند .
پروانه ها این مکان را برای پرواز انتخاب می کنند و بلبلان برای سردادن آواز .ابرهای بهاری دوست دارند لطف خداوند را در آن جا به امانت گذارند تا هر چه بیش تر سبز و سبز تر شود.
که می گوید ، شروعش سبز نیست ؟ در حالی که درختانش سبزند ، دل های معلمانش سبزند .خنده ی مدیرش سبز است و شا دی بچه هایش نیز سبز.
آری !
خداوند قطعه ای از بهشت سبز خود را به لطف در زمین قرار داده است .پس باید این نعمت الهی را گرامی بداریم و با یاری یکدیگردر بهتر و سبز تر شدن آن بکوشیم . باید آنقدر آن جا سبز باشد که سنگ های زمرّدین هم به آن حسادت ور زند و در شگفتی بمانند